سلام به همه اومدم بگم بگم که این دنیاارزش
این همه سختی را نداره اومدم بگم این دنیا ارزش
این همه غم و غصه را نداره تا کی غم تا کی این
همه غصه تا کی باید اشک ریخت تاکی باید اشک
ریخت این اشکها که تمومی نداره به خدا این دنیا
اصلا ارز ش نداره زندگی یک جوریه که از یک دقیقه
خودت بی خبری میدونید زندگی خیلی با آدم بازی
درمیار ه ولی بعضی وقتها آدما تحملشون را از دست
میدندمن خودم یکی از این ادمها هستم ولی باز میگم
خدایا به تو فقط به توبناه میارم کمکم کن خدا جون
دوستت دارم خدا به من بناه بده دوستت دارم
توی آیینه خودتو ببین چه زود زود ...
توی جوونی غصه اومد سراغت پیرت کنه ...
نذار که تو اوج جوونی غبار غم ...
بشینه رو دلت یهو پیر و زمین گیرت کنه ...
منتظرش نباش دیگه اون تنها نیست ...
تا آخر عمرت اگه تنها باشی اون نمیاد ...
خودش می گفتیه روزی می زاره میره ...
خودش می گفتیه روز خاطره هاتو می بره ازیاد ...
آخه دل من دله سادهی من ...
تا کی می خوای خیره بمونی به عکس روی دیوار ...
آخه دله من دله دیوونهی من ...
دیدی اونم تنهات گذاشت بعدیه عمر آزگار ...
دیدی اونم رفت اونم تنهات گذاشت رفت ...
تو موندی و بی کسی ویه عمر خاطره پیشت ...
دیگه نمیاد دیگه پیشت نمیاد ...
از اون چی موند برات به جزیه قاب عکس روبروت ...
آخه دل من دل دیوونهی ...
تا کی می خوای خیره بمونی به عکس روی دیوار ...؟؟؟
آخه دل من دل سادهی من ...
تا کی می خوای خیره بمونی به عکس روی دیوار ...؟؟؟
آخه دل من دل دیوونهی من ...
دیدی اونم تنهات گذاشت رفت بعد یه عمر آزگار ...؟؟؟
دیدی رفت ...؟؟؟ اونم تنهات گذاشت رفت ...؟؟؟
دیگه پیشت نمیاد دیگه پیشت نمیاد ...
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت
با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند . وقتی خدمت کار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود دخترش گفت: او هم به آن مهمانی خواهد رفت مادر گفت: تو شانسی نداری نه ثروتمندی ونه خیلی زیبا . دختر جواب داد: می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم. روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم کسی که بتواند در عرض شش ماه زیبا ترین گل را برای من بیاورد ملکه آینده چین می شود . دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد دختر با باغبا نان بسیاری صحبت کرد و راه گل کاری را به او آموختند اما بی نتیجه بود گلی نرویید
روز ملاقات فرا رسید دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگ ها و شکل های مختلف در گلدان های خود داشتند لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمت کار همسر آینده او خواهد بود همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است. شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپرا تور می کند : گل صداقت ... همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند امکان نداشت گلی از آنها سبز شود